سفارش تبلیغ
صبا ویژن






جوجولی

خیلی وقته کلمه هام ته کشیدن! نمیدونم شایدم هیچ واژه ای نمیتو نهحالمو توصیف کنه...

 

هیچ واژه ای نمیتونه آرومم کنه...خیلی وقته دنبال آرامشم می گردم ولی نیست...

 

نمی دونم کجا گمش کردم...نمی دونم کی ازم دزدید...

 

فقط می دونم "من" بیچاره حالش اصلا خوب نیس...نمی گم بده بده اما...خوبم نیست!!!

 

داره عات می کنه...! فقط.... یه جای خالیه گنده هست که خیلی وقته نمی تونه پرش کنه...

 

بعده این همه"رفتن ها" هنوزم که هنوزه دنبال کسی که باید باشه...

 

کسی که "من" بهش می گه:"تو"...

 

بعضی وقتا خیلی دلم برا "تو" تنگ میشه...دلم برا نوازش هاش...لوس کردن هاش...

 

خندیدن هاش...مهربونی هاش...تنگ میشه...نمی دونم کجاس!!!

 

گریه ام می گیره وقتی..."من"خالی میشه از همه...هزاران هزار بار میشکنه تو خودش...

 

بغض میکنه...ولی "تو"یی وجود نداره که سرشو بزاره رو شونه اش و دلش بباره از این همه

 

جای خالی...از این همه "رفتن"...

 

کسی نیست...من دل بستم به خیال...دل بستم به نیستی و عدم...

 

به دروغ های صاف صاف... 

 

خسته شدم از اینکه من شعر بخونم و "تو"بهم گوش بدی...فقط و فقط وفقط گوش بدی...

 

بی هیچ صوت قشنگ و دلفریب...

 

من...

 

"تو"رو به همه زندگیم بدهکارم!!

 

به همه ی دلم بدهکارم!!

 

دلم بی تابه نوازش سر انگشتان "تو"ه...

 

دلم رو جایی لای خاطره ها جا گذاشته ام...

 

 آهای!

 

اهلی دلم...

 

"هم خاطره"...

 

دلم آغوش میخواهد... 

 من دیوانه ی آغوش ندیده ی توام...

 

دیگر دلم برای کسی تنگ نمی شود!!

 

حتی برای تو... 

 

من تمام شده ام خیلی وقت پیش... 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/4/30ساعت 10:19 عصر توسط مونیکا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت