سفارش تبلیغ
صبا ویژن






جوجولی

دفتری راکه برایت نوشته ام باز می کنم...

نازی من! بغض...سکوت...و شادی...آن روزها یادت هست؟!

و حال...روزی مثل امروز بود که تو زندگی شدی...

تو سوار بر رویاهای سپید!!!

و من این گوشه...آخ که امروز دلم چقدر دیدن تو را می خواهد

عشق ابریشمی ام!!

فکر می کنم به گذشته...به اولین دیدارمان...به سال 8مهر سال 89...!!

به روزهای مشترک من وتو!

به غصه هایی که برای هم می خوردیم...

به حرفهایی که برای هم می زدیم...

به لحظه هایی که من و تو را برای هم یگانه کرد...!!!

به هر تبسمی که بر لبان تو می نشست  بر لبان من خنده می شد!

به هر بغضی که گلویت را می فشرد بر چشمان من گریه می شد!

به اینکه چقدر برای من بزرگی...وسیعی...بی انتهایی!!

که شکوه خاطراتم...از نجابت بودن توست!

نازی من! روزهای تلخ وشیرین  گذشته از جلوی چشمانم رژه می رود...

آن وقتهایی که تو از پیشم رفتی...و من رفتم پیش غصه ها!

آن وقتها که آرزویم بودی...

امروز دیگر تنهایی ام تنها نیست انگار هزار تکه گشته تنهایی من!!

من اینجا...میان این همه باران و خاطره...سرگردانم...

رفتنت را هنوز به باورم سنجاق نکرده ام...

در ازدحام خاطرات

در رهگذ ار روز های رفته بایست

و دقایق فراموش را به یاد آور...

عطر تن دلدادگی ام را بو بکش

روز های کاغذ ی را بسوزان...

هیچ کس نمی داند قلبهای من و تو از کدامین سرزمین خاطره دارد

که اینقدر برای هم آشناست

 که اینقدر به صمیمیت اهوراست!!

نازی من! کاش...مونیکا را همیشه مثل  گذشته بخواهی...

همانطور عاشقانه...همانطور بی منت...همانطور صادقانه!!!

نازی من! کاش...دردهایم را بشناسی...بغض هایم را بفهمی...

باورهایم را اوج نهی...شادی هایم را امتداد دهی...

گل خنده های لبانم را ببوسی...و همیشه همه کس زندگی ام باشی...!!

نازی من...

امروز در کنارت نیستم...اما دلم آنجاست...روحم آنجاست...

تمام پس لرزه های وجودم آنجاست!!!

دلم می خواهد امروز همه دنیا را با خبر کنم...که...

نازی یکی بود و هیچ کس نبود...

و سر نوشت من دچار دیگری نخواهد شد...

نیلی ترینم! بوی دلدادگی فرهاد را می دهی!

تو را از لا به لای افسانه ها بیرون کشیده ام...

دلم گرفت...ای کاش امروز در کنارت بودم...

امروز چقدر دلم تنگ عطر نفسهای توست...!

هم خاطره ترینم...من امروز تولد نگاهت را با شمع نیمه سوخته جشن می گیرم

و موسیقی اشکهایم را تا آخرین قطعه می نوازم...

من بی پرستوترین آسمان توام

و تو دور ترین پرواز بالهای آبیم...

نفس لحظه هام...عشق ابریشمی بی تکرارم...تولد آسمونیت تا بی نهایت دلدادگی هامون مبارک...

نیلی مهربونم...خیالت راحت من تا زمانی که خودت نگویی رفتی منتظرت می مانم...


نوشته شده در جمعه 90/7/8ساعت 5:23 عصر توسط مونیکا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت