جوجولی
چه کسی بغضهای فرو خورده را می تواند شماره کند؟! یا... چه کسی میتواند پر پروانه های مرده را پیراهن هر ستاره کند؟! چه کسی دست کلمات دست نخورده ی دل مرا میتواند بگیرد و آنها را به باغ شعر ببرد؟ چه کسی شکل شادی هایی را که در راهند و روی آینه های ما خواهند نشست می تواند نقاشی کند؟ چه کسی غمهای روزمره ی مرا میتواند جاودانه کند بیآنکه امروز و فردا را بهانه کند؟ چه کسی منتظر میماند تا مدادم را پیدا کنم و نامه ای بنویسم؟ نامه ای برا او که هفته ای دیگر یا شاید هفت هزار سال دیگر آن را بخواند... چه کسی حرفهای خسته ی دلم را خواهد شنید و دستی بر سر ورویش خواهد کشید؟! دلم میخواهد همه جا پر از آینه باشد درختها حتی آینه باشد... پرنده ها آینه... خیابان ها آینه... آسمان آینه... زمین آینه... دیوار ها آینه... و هیچ کس نتواند خودش را پشت دروغ پنهان کند و مدام برایمان شکلک در بیاورد... دلم میخواهد همه خدا را ببینند که هر روز متتظر است با او درددل کنیم و مشقهایمان را نشانش دهیم! دلم میخواهد همه دستهای با سخاوت او را ببینند که پر از گلهای خوشبوی محمدی است و آنقدر جلو بروند که جانشان معطر شود!... آه... چقدر خوب می شد اگر مردم می دانستند هر وقت که بخواهند می توانند سر در آغوش خدا بگزارند و تمام دلتنگی های خود را گریه کنند...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |