سفارش تبلیغ
صبا ویژن






جوجولی

کاش شنبه ها از دست تو شروع می شدند و سراسر دنیا به رنگ حرفهای تو بود

کاش کسی ترانه هایی را که در لا به لای آسمان پنهان است می دید

کاش باران صبگاهی کلمه به کلمه دفترم را می شست...

قلبم کوچک است و هیچ دریایی نمی تواند از آن عبور کند

و پرندگان نمی توانند شادمانه در آن اشیانه بگیرند.

پاهایم به بن بست رسیده اند و پیراهنم عطر خوش دوست را گم کرده است...

دلم میخواهد چنان تو را ستایش کنم که همه انگشت به دهان بمانند

و سنگهای خارا به وجد بیایند و شاخه های خشک و نیمه سوخته شکوفه کنند

و همه ی اشیا شاعر بشوند...

شبهای تیره را از من مگیر

می خواهم زیر سایه ی کائنات بنشینم و یک عمر با ماه و ستارگان حرف بزنم

و از فرشتگان نام بزرگ تو را بپرسم

 و بر دیوار های غارهای غریب نخستین شکل عشق را نقاشی کنم...

دوست دارم در آینه های بی ریای ابدیت کنار تو عکسی به یادگار بگیرم

دوست دارم پا به پای جاده های مستقیم به سوی تو بدوم...

قلب مرا به شیرینی عشقت مهمان کن

من برای عاشق شدن به یک گوشه چشم تو نیاز دارم

و برای رها شدن از قفسهای سرد و تکراری به اغوش دنج و ابریشمی تو...

من به دنیا آمده ام که عاشق تو باشم

و به هر چیزی که رنگ و بویی از تو دارد عشق بورزم

پس یک روز عاشق مدادهای رنگی ام که میتوانند در غیبت ستاره ها آسمان

را پر از شقایق و فانوس کنند

و روزی دیگر عاشق گیسوانی که بی واسطه به سمت تو می وزند

و روز سوم عاشق عطرهایی که در بالهای پرندگان موج می زنند

می دانم که سکوت از هزار مصرع شعر بهتر است اما دلم میخواهد صدایم را بشنوی

و دارچین و درختان پرتقال را در طنین آن ببینی.


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 1:43 صبح توسط مونیکا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت